گل کوکو چطور سفید بخت شد؟
                       نویسنده :ماریا دارو نویسنده :ماریا دارو

پیوست به گذشته 

بخش سوم

 

,خواننده عزیز در قسمت دوم شما در باره انباق دار شدن گل کوکو خواندید که چطور ملا دختر خود را برای دلاورداد  و بعد از یک مدت انتظارطولانی طاقت  تاجورو طلاق شد مگر دختر ملا هم طفلی برای دلاور نیاورد زیرا خود  او طفل 13 ساله بود نا چار پسر دومی وسومی را از خویش وقوم واقارب نزدیک عروسی کرد خواهر زاده را برای یک پسر وبرادر زاده را برای پسردیگر گرفت مگر

(انچه از خود کند بیگانه نمی کند )برادزاده وخواهر زاده یک سال را هم همرای  تاجورو(عمه وخاله)گزاره نکردند وجدا شدند ودختر ملا هم در برابر حرف های تاجورو مثل آسیاب گردان  زبان بازی میکند وبالای خشو پراق می پراند زبان دخترملا مثل پری اسیا دل تاجورو را ارد وخورد وخمیر ساخته وگل کوکو بی چاره از صابرو دختر ملا خواهش میکند که خاله جانم سرسفید است کمی حیا کن اخر بالای ما حق دارد  صابرو سر یک خشت هزار ملاق می زند نه در قصه خاله جان ونه در قصه انباق جان است یک دختر بام پر ودیوار پرکه صبح تاشام تراق تراق ساجق می جود وپوقانه میکند که این حرکات صابروخشو تاجورو را سل درون ساخته دلاور از  اول برای مادرش گفته بود که  از دختر ملا وجنجال ملا تیر شو که ابرویم در ده وقریه نریزد ملا یک ادم مفتن است ودخترش مثل گدی دوخته گی چه بدرد میخورد افسوس افسوس که گل کوکو اولاد میداشت مثلش در دنیا پیدا نمیشه  وراستی با وجود که دلاور دختر ملا را بالای گل کوکو انباق ساخت مگر در دل گل کوکو را دوست داشت وبخاطر که گل کوکو بسیار با نزاکت بودو شوهرخود را زیاد احترام میکرد اینکه دختر ملا چقدر باعث خجالتی خانواده شده است تاجورو برای دلاور نمی گوید و (کامله) گل کوکو که یک دختر با تهذيب وبرده بار  است نیز از بی تربیه گی های دختر ملا شکنجه روحی میشودمگر  از ترس برای شوهرش شکایت نمی کند که شوهرش مانده وزله از باغ وزمین داری میاید مبادا قهرشود با کدام دسته بیل دختر(قرچه)ملا  را لت کند مثل که دراثر تحریکات  خشو تاجورو دلاور با دسته بیل خودش را هم را لت کرده وگل کوکو فکر میکند شاید که از اثر لت وکوب شوهرش عیب کرده از اولاد مانده  نمی خواست که دخترملا نیزعیبی شود ونام شوهرش درتمام جای بد شود که چرا از زن دوم هم طفل ندارد  کاسه زهر را قرت میکرد .......مگر دختر زبان باز ملا که شورمیخورد کامله بی چاره را با الفاظ رکیک چنین صدا میکند

او پاچه پریده /عینکی /نول بینی /دختر کفتر فروش /وبا تقلید از کفتر ها میگفت

 (بمبم غتو بمبم غتو ) او کفتر بور/کفتر سیاه چپ / وغیره .........  . 

گل کوکومظلوم هر بار که کابل خانه برادرش میامد  شب ها همرای مادرم درد دل راز دل داشت زن بسیارباتجربه وهوشیار بود.

 من از تجارب زندگی (کامله)گل کوکو زیاد اموختم یک شب که نهمین طفل سرور خانم برادر گل کوکو بدنیا میامد برای مادرم گفت طفل خوب است ومگر اخلاق نیکو وعلم ودانش طفل را عزیز تر میسازد افسوس که من اولاد ندارم  زن برادرم مانند مادرش صرف برای اوردن طفل خوش است اما از تربیه وتعلیم شان خبر ندارد افراد بیسواد جامعه را تباه میکنند  وظیفه مادر تنها ولادت نیست مادر وظیفه خطیر دارد باید تلاش کنند که اطفال سالم  اراسته با زیورعلم به جامعه تقدیم کنند تا این مرض مهلک بی سوادی از وطن ما ریشه کن شود .

انسان با نورعلم تاریکی هارا روشن میکند  دنیا را تغیر میدهد  اگرما به تاریخ وطن خود دقت کنیم مایه همه بدبختی های مردم بی سوادی مردم است ای کاش نهضت دوره امانی (شاه امان الله )تا حال دوام میکرد وشاید  کشور ما نیز در جمع کشور های پیشرفته حساب میشد زیرا کشور جاپان وافغانستان یک وقت ازادی خودرا گرفتند جاپانی ها باعلم خود کره زمین را پیش انداختند  مردم به کمال علم به اقمار میروند وما هنوزهم احتیاج خر لنگ هستیم  ملا هایکه جادو وجمبر میدهند از افکار شیطانی برای دوام زندگی طفیلی خود استفاده میکنند مردم بی سواد را بازی میدهند این ملا ها ازممالک بیگانه وهمسایه های بد بین افغانستان اب می نوشند  هم سایه های بد بین ماخوش ندارند کشورمترقی درکنارشان نمو کند دشمنان با استفاده ازبی سوادی مردم بازی های سیاسی خود را در داخل خاک ما سازمان دهی میکنند وحتی به سیاست مملکت ما دست درازی کرده اند ومیکنند اینه مثال زنده دوره ترقی  امانی است .

کامله ازهر موضوع اگاهی داشت وافسوس که خانواده اش به جای دوام تحصیل او را سر بدل برادر جرس الله اش نمودند مگر برداشت های منطقی او ازاجتماع  انقدر  عالمانه ودقیق بود حرف ها وصحبت هایش به دل چنگ می زد وازمادرم خواهش کرد که برای سرورو خانم برادرش بگوید که به انجمن رهنمای خانواده برود وولادت های پی در پی را قطع کند  زیر(کامله)  یکی دو بار سرورو را تشویق کرده بود که به انجمن رهنما  خانواده برود مگر سرورو مثل مادرش  تاجورو حرف های (کامله)گل کوکو را تعبیرغلط میکرد که گویا گل کوکو ازحسادت این حرف را میزند راستی گل کوکو حق بجانب بود سرورو تنها طفل بدنیا اورده و یکی انهم تعلیم وتربیه نداشت

 گل کوکوخانم برادرش  سرورو را به انجمن رهنمای خانواده برد  یک تن از هم صنفی های دوره مکتب خود را ملاقات کرد شکریه داکتر رهنمای خانواده از هم دوره مکتب (کامله)بود با دیدن یک دیگرخیلی خوشحال شدند واز زندگی یک دیگر جویا شدن چشمان ((کامله)گل کوکو راه کشید  وباخود گفت ای کاش پدر ومادر من کمی به اینده من هم فکر میکردند  اگر من هم تحصیل میکردم امروز مانند شکریه ویا مثل دیگر هم دوره هایم در یک بخش اجتماع کار میکردم ) شکریه گفت درباره چه چرت میزنی درجواب کامله  دسترخوان مصیبت های خود را هموار کرد که اولاد ندارد از همین خاطر پنج سال است که فرقش سوخته (انباق دار شده) واز انباق هم اولاد نشد وغیره .

شکریه برایش گفت چرا به داکتر مراجعه نکردی گل کوکوعقیده ملا بازی خشوی خودرا شرح داد.

شکریه گفت  : کامله جان تو هوشیارترین دخترمکتب ما بودی ترا چه شده که به عقیده دگرا ها عمل کردی  پشتت بگرد حتمی شوهرت را گرفته نزد من بیا من تلاش میکنم که علت اصلی پیدا شود وبا تداوی وبا علم همه چیز درست میشد  نه به عقیده  ملا (تاویز ) جادو....... 

درهر صورت رابطه بین هردو برقرار شد گل کوکو در فکر ان بود که شوهرش را راضی بسازد که  همرای او نزد داکتر برود .

خشوتاجورو  درده وقریه از دست ملا فریاد میزد که ملا همه گپ هایش دروغ بود وصرفآ خواست که دخترخود را به شوهر برساند گپ های تاجورو به گوش ملا رسید وملا دسیسه دیگر رابکار برد.

یک شب در باره تقسیم آب در بالا جوی جنگ شد همه مردم با بیل وکج بیل یک دیگر را لت کردند که امشب نوبت آب از ما ودیگر گفت که از ماست ودو جبهه ایجاد گردید یکی میگفت که   میراو عادل نیست به قریه خود آب را میدهد خیشاوندی میکند و دلاور بیچاره هم در جنگ لت وکوب شد لنگ ولنگان در نیم شب خانه امد  گل کوکو پای دلاور (تکور)کردو متاثر شد مگردختر ملا ازجای خود تکان نخورد وخوش هم شد برای سه روز دلاور در باغ وزمین کار کرده نمی توانست به دکان سماوار خیرالله هم نمیرفت مردم ده وقریه به دیدن دلاور به خانه امدند  ودسیسه جنگ افشا گردید که پشت همه تحریکات ملا خسرش قرار دارد وازطرف دیگر به چشم خود دید که صابروتمام روز در سربام با همسایه ها گاهی غیبت خشو وگاهی غیبت انباق را میکند وتراق تراق ساجق می جود وگاهی با دیگر همسایه ها جنگ میکند در مورد مریضی دلاور چرتش خراب نیست بالایش غلمغال کرد که در بام چرا بالامیشوی دختر ملا تنبور زده گریان کرد که مه حوصله اینقدر غر غر را ندارم سر مه غر غر  نکو.خو کتی مردم جنگ نمی کردی که پایت افگار نمی شد در حالیکه در چندین سال ازدواج از گل کوکو یک حرف بد دلاور نشینده بود وهمیشه با عزت خشوی خود راداشت وبه شوهرش محبت میکرد.   

گل کوکو برای دلاور گفت دلاور جان حالی شکر زمین داریم وباغ داریم  گزاره ما خوب میشود چرا میراوی می کنی؟  دلاور گفت پدرکلانم میراو بود باز بابیم پسر گلانش میراو شد وحالا من هم پسر کلان  پدرهستم میراوی میکنم واز طرف دیگر ملک دار وزمین دارهستیم خوب است آب در اختیار خودم باشد یگان سال خشک سالی میشود تاک وباغ درمیگیرد.

 گل کوکو گفت  دلاور جان حالی شکر از فروش کشمش های پارسال کمی پول داریم  چه میشود که یک چای عمیق بکنی هم خودت ارام میشوی وهم برای مردم قریه کمک می کنی .

بیا همین گپ مره قبول کو نتیجه خوب میگیری .

دلاور گفت  وای گل کوکو عقل هفت وزیر را داری  تا حال هیچ کس همین فکر را نکرده است راستی  هرقدر برای این مردم کمک کنم یک روز که ریگ زیر دندان شان امد زن وفرزند ادم را دشنام میدهند افرین والله چه خوب فکر کردی

وبعد بفکر رفت  شب در جنگ یگان نفر گپ های تا وبالا برای دلاور زده بودند  . بچه اغه محمد  گفت که شما از پدر پدر  میراوی را اجاره کردین  خوب است که این  نامرد بچه نداره که چند سال بعد بچه هم میراو میشه وغلام حیدر در جنگ گفت هان ملا خسرش گفت که دختر گل موره خوده از دلسوزی  به این لوده دادم ....چه میدانستم  که دلاور بروت های خوده کلان مانده مگر مردی در وجودش نیست وگرنه من در فال دخترم دیده بودم که چار بچه کلنگی و دو دختر در نصیبش است همه کنایه های مردم در گوشهایش طنین انداخت .

از جایش بلند شد نزد مادر خود رفت برای مادر خود گفت  مادر چه کاری کردی که گتی ملا خویشی کردی مره در جنجال انداختی ما از سه پشت میراو این قریه بودیم یک نفر نگفت که بلای چشمت آبرو است .

مادر: بچيم مه از گپ مردم ترسیدم وگفتم باش که یک کلمه گوی پشتت بروید چطور میکردم گل کوکو سنده برامد ...بچه ملا بمره مره بازی داد اخر از دختر خود اوهم

اولاد نشد  ......

دلاور  : مادر چیزیکه رضای خدا باشد  دامن دولت واولاد بدست خدا .....

مادر :مه دگه چکنم ملا شیرین خور دروغ گفت ...

دلاور: ملا چه احمق  است او چیره میفامد یک ادم مفت خور  که از خیرات دگرا

زندگی میکند  ...صابرو تمام گپ های دلاور ومادرش را از پشت دروازه گوش کرد ه وداخل اتاق شد وچنان با دلاور ومادر ش جنگ کرد که هوش از سر دلاور کوچ کرد وبرای مادر خود  گفت دگام پشت گپ های ملا جادو گر بگرد و صابرو را یک سلی زد وصابرو تمام قریه راجپ داد چنان ماجرا برپا شد که تمام آب وآبرو فامیل دلاور برباد رفت  دلاور  زمین واسمان را دندان میکند  که خسر اّبرومرا در بین مردم قریه ریخت ودخترش اینجه مردم را جپ داده  .

مادر : بچيم  چه بگویم از جادو ملا میترسم  از ترس هر آسیا سنک بی آبرا که در فرق مه وگل کوکو چرخاند بر تو نگفتیم  اینه خوب شد که خودت به چشم خود دیدی

دلاور : خود کرده را نه درد است ونه درمان  از گپ مردم ترسیدی  با ملا خویشی کردی تشت  ما از بام افتاد ...ای آبرو را کجا ببرم .... در عین زمان صابرو دلاور را اخطار میداد باش که بابیم مه خبر کنم  باز خواهد دیدی که چه بلا را به سرت میاورم دلاور صابرو را در داخل خانه تیله کرد که صدایش  را مردم نشوند....صابرو موی وروی خود را پرت وپوست کرد از خانه برامد  خانه پدرش رفت دیده شود که ملا چه بلا را به سر دلاور میاورد  .ختم

ادامه دارد

 

 


April 1st, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان